وبلاگ

ماه من، زلفت شب قدرست و رویت روز عیددر سر ماهی شب و روز به این خوبی که دید؟سرو من برخاست، از قدش قیامت شد پدیدغیر آن قامت که من…

هر گه آن قصاب خنجر بر گلوی من نهدمی‌نهم سر بر زمین تا پا به روی من نهدآن که هر سو کشته‌ای سر می‌نهد بر پای اوکشتهٔ آنم که روزی…

لعل جان‌بخشت که یاد از آب حیوان می‌دهدزنده را جان می‌ستاند مرده را جان می‌دهددور بادا چشم بد، کامروز در میدان حسنشهسوار من سمند ناز جولان می‌دهدیا رب اندر ساغر…

یار اگر مرحم داغ دل محزون نشودبا چنین داغ دلم خون نشود چون نشود؟جز دل سخت تو خون شد همه دل‌ها ز غممدل مگر سنگ بود کز غم من خون…

کاکل ز چه بگذاشته‌ای تا کمر خود؟مگذار بلاهای چنین را به سر خودرفتار تو را گر ملک از عرش ببیندآید به زمین فرش کند بال و پر خودچشم تو نهان…