
شبپره
تمامِ شب دعا میکرد
بلکه ماه بخوابد.
البته منظوری نداشت
فقط دلش میخواست ماه بخوابد،
ماه هم خوابيد.
شبپره باز دعا کرد
بلکه ماه بيدار شود.
البته هيچ منظوری نداشت
فقط دلش میخواست ماه بيدار شود،
ماه هم بيدار شد.
در اين دنيای دَرَندَشت
هر چيزی به نحوی بالاخره زندگی میکند.
باران که بيايد
بيد هم دشمنیهای خود را با اَرّه
فراموش خواهد کرد.
حالا بيا دعا کنيم
بلکه ماه …