نمونه اشعار رضی الدین آرتیمانی

شمع بگریست گه سوز و گداز
کاز چه پروانه ز من بیخبر است

بسوی من نگذشت، آنکه همی
سوی هر برزن و کویش گذر است

بسرش، فکر دو صد سودا بود
عاشق آنست که بی پا و سر است

گفت پروانهٔ پر سوخته‌ای
که ترا چشم، بایوان و در است

من بپای تو فکندم دل و جان
روزم از روز تو، صد ره بتر است

پر خود سوختم و دم نزدم
گر چه پیرایهٔ پروانه، پر است

کس ندانست که من میسوزم
سوختن، هیچ نگفتن، هنر است

آتش ما ز کجا خواهی دید
تو که بر آتش خویشت نظر است

به شرار تو، چه آب افشاند
آنکه سر تا قدم، اندر شرر است

با تو میسوزم و میگردم خاک
دگر از من، چه امید دگر است

پر پروانه ز یک شعله بسوخت
مهلت شمع ز شب تا سحر است

سوی مرگ، از تو بسی پیشترم
هر نفس، آتش من بیشتر است

خویشتن دیدن و از خود گفتن
صفت مردم کوته نظر است

اشتراک گذاری:

ابوالقاسم کریمی

شاعر _ نویسنده _ فعال محیط زیست
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها